خلاصه شب به خوبی و خوشی به پایان میرسه و ارسلان که تمام ذهنش شده بود پریسا با خانوادش رفع زحمت میکنن و پریسا هم که هنوز توی شوک بوده تمام شب رو به ارسی فکر میکنه تا اینکه خسته میشه و خوابش میبره....
خلاصه بعد از مدتی با رضایت هردو خانواده فیروزه خانم و اقای عباسی نامزد میشن و مراسم عقد رو میزارن برای اخر زمستون یعنی عید نوروز...
اواخر دی ماه بود که فیروزه خانم جریان نامزد شدنش رو به تنها کسی که داره یعنی خواهرش رویا خانم میگه و خواهرش اوایل مخالفه اما بعد که با اقای عباسی اشنا میشه نظرش عوض میشه و خلاصه هردو خانواده طی روابط پی در پی باهم صمیمی میشن و اقای عباسی هم دیگه به پریسا و باران دخترم میگه و اونا هم پیش خانواده ی عباسی احساس ارامش میکنن تا اینکه خبر نامزدی به گوش پسر عموهای پریسا و باران یعنی یاشار و ایلماز که در تبریز زندگی میکردن میرسه و اونا هم از اینکه در جریان نبودن ناراحت و دلخور میشن و به فیروزه خانم میگن که به وقتش میان تهران و بهشون سر میزنن تا با اقای عباسی و خانواده اش هم اشنا بشن....تا اینکه.....